داستانک؛ ✍️زیارت

🌸دلش بچه می‌خواست، سالها بود دامنش سبز نشده بود.امشب دوباره هوایی شده بود و با دلی گرفته به جمکران رفته بود. گنبد فیروزه ای درقلب چشمش درخشید.

🍃وارد شد و به حکم فاخلع نعلیک، کفش هایش را با احترام، درآورد. بعد گوشه ای که خلوت تر بود، پیدا کرد وسجاده اش را پهن کرد، دورکعتی نماز هدیه خواند، بعد زیارت آل یس.

🌸عجیب دلش روضه خواست. نشست وروضه‌ی عموی حضرت را خواند وبلند بلند گریه کرد.

🍃بعد زیر لب نجواکرد:«خدایا اگرشرطش ناامیدی از غیرتوست، من ناامید شدم. من تنها به تو امید دارم. از همه دارو و درمانها هم ناامید شدم. خودت اگر صلاح می‌دونی، از هر راهی که میدونی برایم فراهم کن.یا من ینزل الغیث من بعد ماقنطوا» اشکهایش که بارید به اجابت مطمئن‌تر شد.

🌸قلبش کمی آرام گرفت، ساعتش را نگاه کرد، عقربه ها ساعت ده را نشان می‌داد، ساعت قرار.

🍃دلتنگی هایش را درجمکران جا گذاشت و با دلی شاد، به طرف صحن نقره ای به راه افتاد.

#داستانک
#مهدوی
#به‌قلم‌ترنم

🆔 @tanha_rahe_narafte
دیدگاه ها (۱)

نامه خاص

✨خدایا تو را می خواهم.

🌸معنای انتظار چیست؟

✨یا صاحب الزمان❣دانم که بار گناهم زیاد است، برگرد.🌱استغفرالل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط